قهرمان ِ قدیس
پروردگار مرا فرستاده است تا بینوایان ستمدیده را مژده دهم و شکسته دلان را مونس و غمخوار باشم، نیاز و ندای آزادگان و بردگان را برآورم و اسیران را رهایی بخشم.(انجیل لوقا، باب چهارم).
در فاصله ی کمتر از 500 متری تا منزل و صد متری محل کارم در غرب بیروت در حاشیه ی خیابان مهم «الحمراء» کلیسای مسیحیان کاتولیک واقع بود. در طبقه ی دوم منزل یا طبقه ی سوم محل کار که می ایستادم برج ناقوس کلیسا پیدا بود و هر روز صدای ناقوس را به اجبار یا اختیار می شنیدم!
عده ای از مومنان به مسیح (ع)، شهروند یا مهاجر به لبنان، روزهای یکشنبه با صدای ناقوس، گردن می کشیدند تا او را و چیزی را ببینند و صدایی را بشنوند که بی ایمانان و ملحدان نمی خواستند آن را ببینند و بشنوند.
از روزگاران دور به این سو، مسیحیانی که در شهر بیروت و پیرامون آن زاده شدند و پرورش یافتند و هم چنین مردمی که به این شهر و دیگر شهرهای لبنان مهاجرت کرده اند یاد گرفته اند که روزهای یکشنبه برای عبادت و نیایش به کلیسا بیایند و با عیسای مسیح مواجه شوند و یاد بگیرند که چگونه با خود، دیگران و با این پیامبر، درست رفتار کنند؛ پیامبری که به آنان شخصیت وهویت داده است.
من نیز یکشنبه روزی در سال 1383 خورشیدی برای اِقناع حس کنجکاوی مذهبی و اِرضای روحیه پژوهشگری، پا به درون آن کلیسا گذاشتم؛ کلیسایی که خوب یا بد در خاطرات، گفت وگوها و زندگی شمار فراوانی از پیروان حضرت عیسی (ع) حضوری پررنگ داشته و دارد. مسیح و مادرش مریم ناجی (س) و آموزه های اخلاقی این 2 شخصیت، بی آن که کسی بو ببرد در خاک لبنان ریشه دوانده است. نیز در روستاها و شهرهای گوناگون دیگر کشورهای جهان.
یادم هست که 10 سال پیش چنین روزهایی ، سالروز میلاد مبارک عیسای نبی، «تنها» به آن کلیسا رفتم. ته رنگی از خاطره ای گنگ به یادم مانده؛ خاطره ای که هنوز جلو چشمم است. آن دیدار که به یاد دارم به مجسمه ی زیبای مسیح (ع) مربوط می شود که بالای محراب کلیسا نقش بسته بود. نور کلیسا باعث شد به آن مجسمه که حُزن انگیز نشان می داد توجه بکنم و سپس به خود او و غم ها و رنج هایش بیندیشم.
احساس که نه، اطمینان داشته و دارم که عیسی (ع) این مرد حساس و قدیس، فرهیخته ی قهرمان، در زمان خود و در جامعه اش، احساس «تنهایی» می کرده است. مردی بوده در خویش فرو رفته و متفکر که با ریاضت به کشف و مکاشفه ی معنوی دست یافته است. دقیق و درست گفته اند که « کشف و مکاشفه در انزوا و تنهایی است» (ا).
او مردی پاک وجدان و حکیم بود به همین سبب همیشه بار اندوه و رنج سنگین مسوولیت اجتماعی بر دل داشت و نهایت، صلیب بر دوش کشید. او به «آزادی کامل» رسید. آزادی کامل به تعبیر فیودور داستایفسکی، حکیم روسی، وقتی است که زنده ماندن یا مُردن برای آدم، مساوی باشد.
بدون آزادی، سلطه بر خود به دست نمی آید و بی سلطه بر خود، آدم همیشه حیوان است. در اصل، آدم یعنی مسلط به خود بودن (2) و «اگر می خواهی بر دنیا تسلط یابی بر خودت چیره شو» (3) و مسیح ِ منجی، چنین بود.
سال ها پس از عروج او، اربابان کلیسا و واتیکان با تاکید بر این که « بقای مسیح در این جهان، بی سلطنت این جهانی ممکن نیست دجّال ها را بر تخت مسیح نشاندند» و دیانت را به سلطنت تبدیل نمودند و از این راه خود و جهان غرب را تباه و گمراه کردند و قرون تاریک وسطی را رقم زدند. متولیان دین تا سده ی پانزدهم میلادی، مذهبی را تبلیغ و پایه های سلطنتی را تحکیم بخشیدند که گفته اند الحاد، سالم تر از مدهب آنان بوده است!
احبار یهود، ارباب مسیحیت وسلاطین مسلمان در طول تاریخ، هیات های حاکمه ی جبار و پرقدرتی بوده اند که مدعی سلطه و حاکمیت بر مردم شده اند و با نهایت خودکامگی و دیکتاتوری و خشونت، اراده و خواست خود را قانون الاهی حساب کرده اند و تمایلات شخصی و گروهی شان را بر مردم تحمیل نموده اند. پیامبران راستین مانند موسی، عیسی و محمد (ص) تمام این حکومت ها را که به نام دین عمل کرده اند، با همه ی تفاوت هایی که در شکل و نحوه ی حاکمیت داشته اند، با یک دید نگریسته اند؛ همه را محکوم کرده اند و نامشروع دانسته اند.
بینش و منش حضرت عیسا (ع) جدا از سلسله ی به هم پیوسته ی نهضت انبیا نبوده است و اموری چون انزواطلبی، زهد، زاویه های صوفیانه ، رهبانیت، کناره گیری از مسوولیت اجتماعی، بیطرفی و بی تفاوتی نسبت به جریان حاکمیت زمان، خشونت ورزی، جمود و تحجر و «قیصر را به حال خود رها کردن» ، هرگز شیوه ی او نبوده است.
قرآن مجیدِ مسلمانان نیز انزوا و بی طرفی و رهبانیت را بدعتی در آیین آُسمانی حضرت عیسا می شمارد و می گوید: رهبانیه ابتدعوها... رهبانیتی که در دین عیسا نبود و آن ها آن را بدعت نهادند. (حدید/ آیه 27).
می دیدم مومنان مسیح درون کلیسا را که سرگرم عبادت و ستایش به سبک و سیاق خود بودند. خدا خدا می کردم عبادتشان و دعاکردنشان از سر ِ عادت و به ضرب ترس و دستور و جهل نباشد. تجلیل از آفریدگار باید با شادی و مسرّت همراه باشد. ازعبادت های مکانیکی آدمیان، عشق نمی روید.عشق بازی برای مومنان حقیقی، بالاترین نماز و نیایش است.
خدا و رسولانش مانند موسی، عیسی و محمد (ص) تنها پناه بشریت در تنگناهای زندگی و محنت های هستی هستند. نیروی امید برای رسیدن به رستگاری ابدی به شمار می روند. آنان برای ما انسان های این عصر، حقیقتی حیاتی و وجودهایی هستند که می شود با عشق مطلق، دوستشان داشت. همان جور که ماهی نمی تواند بدون آّب زنده بماند روح ما نیز نمی تواند بدون ایمان به پیامبران، زندگی کند.
30 آذر 1393
.......................................
1.ابراهیم گلستان، اسرار دره ی جنی، تهران، نشر بازتاب نگار، 1387، ص 119
2. پیشین، ص 147
3. فیودور داستایفسکی، جن زدگان، ترجمه سروش حبیبی، تهران، نشر نیلوفر، 1378، ص 172