فرهنگ پلیسی
1. نزدیک به 3 سال از این ماجرا می گذرد ولی هرگز موفق نشده ام خود را هنگام یادآوری آن، از عذابِ رفتار بد یک پلیس آسوده کنم. «غروبی بود و غمگین آفتابی». هنوز آفتاب یک روزِ دهه ی نخست شهریور 1391 خورشیدی در افق پنهان نشده بود که خودرو را از توقفگاه یک مجتمع رفاهی کنار جاده اردستان - نایین خارج کردم و در روی آسفالت روی جاده قرار دادم.
پسر کوچکترم، علی، که در صندلی جلو خودرو نشسته بود تا بیاید کمربند ایمنی اش را ببندد مامور پلیس راه اصفهان که گویی کمین کرده بود، فوری ما را نگه داشت و بی آن که فرصت دهد و توضیح بخواهد او را به جرم نبستن کمربند 30 هزار تومان جریمه کرد. مامور معذور استدلال فرزندم را نشنید. پسرم اراده اش از دست داد و مثل کاغذی که در آب بیفتد ناگهان چهره اش در هم ریخت و رنگش پرید. از من پرسید: یعنی چه؟ گفتم: این از بزرگیِ مامور پلیس است! او فرهنگ و بزرگی خود را با قبض جریمه نشان می دهد!
مامور چاق به سختی نفس می کشید، فردی بود فوق العاده عصبی، بدگمان و از خودراضی ؛ درست مانند کارمندی که از همکاران خود عقب افتاده باشد. گفتم: این گونه پول جمع کردن، نوعی دزدی است اما پلیس دزد نیست. به گفته ی «فیودور داستایفسکی» حکیم و نویسنده ی روس «آدم می تواند بدزدد و دزد نباشد. در این دنیا تعداد دزدان خیلی بیشتر از غیر دزدان است و هیچ آدمی پیدا نمی شود که دست کم یک بار در عمر خود دزدی نکرده باشد (1) » اما ما به آنان دزد نمی گوییم.
2. بیش از یک سال از این ماجرا می گذرد اما هرگز موفق نشده ام خود را هنگام یادآوری آن، از عذابِ رفتار بد یک پلیس رها کنم. غروبی بود و غمگین آفتابی. هنوز آفتاب یک روزِ دهه ی پایانی اسفند ماه 92 پنهان نشده بود که مامور پلیس راه کوار- فیروزآباد که گویی کنار جاده کمین کرده بود مرا به جرم سبقت، 50 هزار تومان جریمه کرد. به او گفتم: اشتباه می کنید. سبقت غیر مجاز نگرفته ام.گفتم برای زن و فرزندم توضیح دهید که تقصیر و تخلف من چیست؟ زیرا فکر می کنند شوهر و پدرشان خلافکار است! نتوانست جوابی بدهد و فقط خشمگین شد. ابروان خود را در هم کشید، قیافه ی نامطبوعی به خود گرفت که اثر زننده ای در من گذاشت و خشم و کینه مثل زهری قاتل، در یک لحظه وجودش را فرا گرفت. در اندرون من نیز توفانی از خشم و نفرت نسبت به این نوع فرهنگ پلیسی و نسبت به ستم آشکاری که یک مامور پلیس در حقم روا داشته بود، سرکشیده بود.
معلوم بود که او با تمام قوا از من خشمگین و متنفر بود زیرا مرا متکبر و بی اعتنا به خودش به عنوان یک پلیس، می شمُرد. به نظرم افراد پلیس به نظرشان می رسد که امثال ما روزنامه نگاران و خبرنگاران بیشتر از اندازه، اعتماد به نفس و آزادی فکر، عمل و پرسش داریم و همین امر آنان را می ترسانَد. او می خواست با جریمه کردن، جایگاه و اهمیت خودش را به رخ ما روزنامه نگاران و نیز رانندگان جاده که به سفر نوروزی می رفتند، بکِشد.
پلیسِ کج خلقی بود. باید کج خلقی برخی نیروهای نظامی و انتظامی را نوعی بیماری بدانیم و بپرسیم آیا درمان دارد؟ آن خوی و خصلتی که باعث خودآزاری و «دگرآزاری» می شود لایق اسمی غیر از بیماری نیست. شما به من نشانیِ آدمی را بدهید که کج خلق و تندخو است ولی در عینِ کج خلقی و تندخویی آن قدر هم شریف است که این خوی خودش را مهار کند و اگر خودش ازآن رنج می برد به اطرافیانش رنجی نرساند! آیا به راستی تندخویی نشانه ی نومیدی و ناخشنودیِ درونی و بی مایگی نیست؟ نشانه ی از خود بیزاری که همیشه با حسادت همراه است و نشانه ی خودپسندی ابلهانه نیست؟ تندخویی و خشونت های کلامی، زبانی و اخلاقی از بالا به پایین و از پایین به بالا مانند جریان هوای گرم و سرد در همه جای جامعه ما ساری و جاری است.
3. نزدیک به 2 ماه از این ماجرا می گذرد اما هرگز موفق نشده ام خود را هنگام یادآوری آن، از عذابِ رفتار بد یک پلیس راحت کنم. غروبی بود و غمگین آفتابی. هنوز آفتاب یک روز دهه ی نخست فروردین 94 در غرب آسمان ایران پنهان نشده بود که مامور پلیس راه سیرجان- حاجی آباد که گویی کنار جاده کمین کرده بود به جرم سرعت، مرا 80 هزار تومان جریمه کرد. پرسیدم چرا؟
مامور، انگار از خوابی طولانی بیدار شده بود. دهان دره ای کرد و اندکی بدن خود را کِش داد و با بی خیالی گفت: بیش از 50 کیلومتر سرعت داشتی. گفتم: با این حساب همه ی خودروهای جاده را باید نگه داری و چرا این کار را انجام ندادی؟ چه کسی در جاده ی بیابانی 50 کیلومتر رانندگی می کند؟! با این که از خودش بسیار راضی بود اما رفتارش و نگاهش، ساده بود. به سخنان اعتراضی ام با اغماض گوش داد.
در وهله ی نخست، می توانست «آدم خوبی » معرفی شود ولی سپس قادر شد که به اصطلاح معروف « خاک در چشم مردم » کند و از خود عُرضه نشان دهد. تصور می کرد در این جامعه هیچ کس بیدار نیست. فکر می کرد می تواند سرِ همه کلاه بگذارد و سوار هر راننده ای شود و از او اخاذی کند. پول می خواست. گدا نبود، سرشت گدا داشت. حفظ شأن و جایگاه این ماموران باید قوی تر از نیاز و حرص شان به پول و مال باشد. خدا گذار هیچ کافرمُطلقی را به جاده های خراب ایران و برخی ماموران سودپرست و طماع پلیس نیندازد.
شماری از اینان دچار بیماری نومیدی اند زیرا از «خود» گُریخته اند و می گریزند. به تعبیر «سورِن کی یر که گور» حکیم و فیلسوف دانمارکی، «خود» همان جنبه الاهی در وجود آدمی است و اگر بیماری را «نومیدی» بگیریم «از خودگریزی» نشانه ی این بیماری است. علت از خودگریزی نیز همان « از خدا گریزی » است و درست به همین سبب، « ایمان» تنها راه درمان بیماری نومیدی است(2) ؛ بیماری روح و بیماری نفس.
4. سردار «سعید منتظر المهدی» معاون اجتماعی نیروی انتظامی ج.ا.ایران به تازگی از اجرای یک نظرسنجی کشوری خبر داده و نمره ی رضایت مردمی از عملکرد پلیس در نوروز 94 را 62 درصد اعلام کرده است(3). بدیهی است که امثال بنده جزو 38 درصد شهروندانی هستیم که از رفتار و عملکرد برخی نیروهای پلیسِ راه کشور به ویژه به دلیل بی ضابطه بودنِ جرایم الصاقی، دستی و دوربینی راضی نیستیم.
روشن است که رفتار بد ِ یک یا چند مامور پلیس را نمی توان به نهاد ناجا و کُل سیستم، تعمیم داد و در این گزارشِ تحلیلی نیز از عملکرد چند تن از ماموران انتقاد شده است نه همه ی آنان زیرا آدم با آدم و پلیس با پلیس فرق می کند؛ یکی مثل ابوالهول مجسمه ای است از کج خُلقی و سنگ دلی و دیگری فردی دارای قلبی سرشار از احساس و گرمی و برخوردار از وجدانِ منصف.
علت و دلیل ِ تکرار رفتارهای نامناسب دسته ی نخست، رسانه های فلج و عملکرد ضعیف مدیریت ناجا در گذشته و نیز ضعف نهادهای نظارتی و فرهنگی است. ما به پلیس مدنی، عاقل و اجتماعی نیازمندیم. بربری گری، اخاذی، بی قانونی و بی نظمیِ شمار اندکی از ماموران پلیس برای همه ی ما عیب است. عیب بالاتر این جا است که تاکنون کسی و نهادی به طور جدی در فکر اصلاح آن نبوده است. عجب این است که هر خردمند و خبرنگار و روزنامه نگاری که معایب کار را بگوید و قُبح یا زشتی این اعمال را بنویسد باید منزوی، محبوس، محصور یا مهجور بشود.
30/2/94
پی نوشت:
(1) فیودور داستایفسکی، ابله، ترجمه کیومرث پارسایی ، تهران ، نشر سمیر ، 1392، ص 217.
(2) سورن کی یرکه گور ، بیماری به سوی مرگ، ترجمه رویا منجم، آبادان ، نشر پرسش، 1388، ص 7.
(3) ایرنا، 13/2/93 ، کد خبر 81593914