تبليغات اينترنتي
زندگی ِ دل

گزارش از زادگاه، زندگی و افکار بایزید بسطامی  

زندگی ِ دل


نشاط شدیدی در دل افتاد وقتی قرار شد به شاهرود و بسطام برویم. احساس کردیم در این سفر تابستانی، بار سنگینی از روح ما مسافران برداشته خواهد شد. عصر چهارشنبه یازدهم شهریور 1394خورشیدی از دروازه خراسان عبور کردیم به سمت سمنان، شاهرود و بسطام.

از قدیم بسطام را دروازه ی خراسان می شناختند و بایزید و دیگر عارفان منطقه بسطام را جزو عارفانِ خراسان به حساب می آوردند؛ چنان که جُنید گفته است: «بایزید در میانِ ما چون جبرئیل است در میان ملائکه» و هم او گفت: «نهایتِ میدانِ جمله روندگان – که به توحید روانند – بدایتِ میدانِ این خراسانی است» (1).

از تهران و حاشیه ی آن که خارج شدیم صحرا به قدری برای من شهرزده ی نیمه بیمار، که در تنگنای این شهر، در حال خفه شدن و پوسیدن هستم، دلچسب بود که گویی بر اسب باد ناگهان به زادگاهم فارس و شیراز و به حافظیه و سعدیه، رفته و رسیده ام. پرتو آفتاب بود که لحظه هایی از سینه ی ابر می گذشت و دوباره زیر لکه ی ابری دیگر پنهان می شد و 2 استان سمنان و تهران را مرتب روشن و تاریک می کرد. وقتی منظره ای دیدنی پیش می آمد مانند کوهپایه ها و تپه های سرخ، از رفتن می ایستادیم و تماشا می کردیم.

پسین آن روز به سمنان 230 کیلومتری شرق تهران و در دامنه جنوبی رشته کوه البرز رسیدیم که یکی از شهرهای تاریخی ایران است و «تهمورث دیوبند» را بنیانگذار آن می دانند. نوشته اند که «این منطقه در تمام دوران فرمانروایی مادها و هخامنشیان، بخشی از ایالت بزرگ پارت به شمار می رفت. سمنان اکنون جاذبه های گردشگری فراوان دارد. مانند: دروازه ارگ، موزه گرمابه پهنه، آرامگاه شیخ علاءالدوله، خانه ی تدین، مسجد سلطانی و مسجد جامع، بازار، کاروان سرای سنگی آهوان، قلعه ها، چشمه ها و پارک جنگلی سوکان» (2).

مدت ها بود خیلی دلمان می خواست به سمنان برویم و آثار تاریخی و باستانی آن را ببینیم. یک ایرانی از هیچ چیز در دنیا آن قدر کیف نمی کند که در سفر و مشاهده ی تاریخ ایران زمین،کیف می کند زیرا سفر، روح آدمی را به هزارگونه ماجرا می خواند. در آن روز، نشاط و هیجان در همسر و بچه هایم احساس می شد. جوانانم، جوان و سلامت بودند. خوراکی های همراه را درون خودرو، با اشتها می خوردند و از صحبت یکدیگر لذت می بردند. آدم فقط در سن جوانی است که هیجان و احساساتش خیلی آتشین است اما به همان نسبت هم زود می گذرد.

در شهر سمنان که می گشتیم مردان و زنان و جوانانی را می دیدیم که در جاها و بخش های گوناگون سرگرم کار بودند. ایرانی باید کار کند، کار مایه ی عزت نفس آدم است. منظور از وجود او، همین است وگرنه بودنش با نبودنش، یکی است. تنها با کارکردن می توان به بهبود جامعه کمک کرد. کشور ما، جوان است و وظیفه ی هر شهروند و روستازاده ای است که با کارکردن، در فعالیت های توسعه ای ایران، شریک بشود. اما متاسفانه اندکی از شهروندان ساختمان فکری عجیبی دارند؛ جنایت کارانی هستند که مدام کار می کنند تا نقشه ای بکشند و اختلاس کنند و بیت المال را چپاول نمایند. با اجرای نقشه شان بالاخره کارشان به زندان می کشد و از زندان که خلاص شدند باز از نو به دنبال فساد و جنایتی دیگر می روند و به زندان بر می گردند. آنها اگر این همه زحمت و ذکاوت را در کار آبرومندانه می بستند می توانستند برای خود و کشور، زندگی آسوده ای بسازند و در جامعه ترقی کنند اما خلقت شان آن طور است. از جنایت و فساد خوششان می آید.

* صد دروازه

هوا تازه تاریک شده بود که به سمت شهر دامغان یا «صد دروازه» به راه افتادیم؛ از شهرهای باستانی و کهن ایران که بنای آن را به 3500 تا 4000 سال پیش از میلاد مسیح (ع) نسبت می دهند. برخی این شهر را که اکنون در 100 کیلومتری شمال شرق سمنان جای دارد پایتخت کیانیان می دانند. از چشم اندازها و دیدنی های دامغان می توان به مناره سلجوقی، بازار قدیمی، برج های طغرل و پیر علمدار، برج چهل دختر، چشمه علی، گنبد زنگوله، کاروانسرای شاه عباسی، آرامگاه شاهرخ، تپه تاریخی ناسار و ...(3) اشاره کرد.

از دیدگاه واقع گرایان، آدم باید دنیا را آن طور که هست ببیند و بپذیرد، آدم وقتی به وجود آمد باید حداکثر استفاده را از عمر خود بکند. عادی و ساده باشد و زندگی را با خوشی بگذرانَد، درس بخواند، شغل بیابد، عروسی کند، بچه دار شود، سفر برود، زندگی کند و عمر خود را در محیط هایی که دست زمخت تاریخ و دست مهربان طبیعت برایش فراهم آورده، به خوشی بگذرانَد و از دیدنِ آثار و گذراندن زندگی در محیط خوشایند طبیعت و جامعه و تاریخ، راضی باشد.

اما عارفان چون بایزید و حافظ می خواهند آدمی را از خاک در بیاورند و می گویند «آدمی از عالم خاکی نمی آید به دست، عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی».از نگاه آنان، انسان با لذت و خوشی ِدنیایی به «کمالِ خود» نمی رسد بلکه با سختی و رنج کشیدن در این دنیا و «رو به خورشید داشتن» می توان به «رضایت» رسید. ما از عارفان راجع به حقیقتِ غاییِ امور و سعادت و لذّت حقیقی، حرف ها می شنویم. همچنین در آن ها همیشه این احساس زنده بوده که زندگی، زودگذر است و نباید دل به آن بست.

میان صاحبان این 2 نظر هیچ هماهنگی روحی وجود نداشته و ندارد. زیرا افکار و رفتار عارفان - مانند بایزید و ابوالحسن خرقانی و منصور حلاج و ابوسعید و ...- انسان را سرگردان یا متحیر می سازد. ما نمی دانیم آیا آنان به راستی و آن گونه که نشان داده اند نسبت به دنیا، آسوده و بی خیال بوده اند یا آن که در زیر آن ظاهر دلیرشان و افکار تیزشان، احساسی عمیق نسبت به دنیا و جلوه های آن داشته اند که از مردم پنهان کرده اند.

متاسفانه ما نمی دانیم در زندگی برای آن عارفان چه پیش آمده که آنان را آنقدر تکان داده است ولی می دانیم راهی را که در پیش گرفته اند راه دراز و پرزحمتی بوده است. این راه را به «تنهایی» رفته اند تا شاید در آخر چیزی را که دنبال آن بوده اند بیابند و آن درک وجود و توحید بوده است. عارفان از آن آدم هایی هستند که جز به«راه تنهایی» راهی نمی توانند بروند.

شب، دیروقت در یک غذاخوری (رستوران) در دامغان، شام خوردیم. بچه ها اشتهای خوبی داشند. غذاخوری پر بود از مسافران به ویژه جوانان. من از تماشای مردمی که گوش تا گوش، در هر گوشه ی رستوران نشسته بودند و پیدا بود از غذای خود حظّ بسیار می برند، لذّت می بردم. امّا آن چه بیش از همه مرا خرسند می ساخت این بود که پس از ماه ها با همه اعضای خانواده ام بر سرِ یک میز نشسته بودیم. فرزندانِ دانشجویم مدام حرف می زدند، سر به سر هم می گذاشتند و ما را غرق شادی می کردند. من هر سه نفرشان را خوب می شناسم و در چهره ی یک یکشان، دقیق شده ام، وقتی خوشحالند حظّ می کنم و وقتی افسرده اند، دلم می گیرد.

از دامغان که خارج شدیم، مردم پرده های اتاقشان را کشیده بودند زیرا شب از نیمه گذشته بود و ساکنان شهر به خوابگه خویش رفته بودند. شب روشنِ با ماه و ستاره ای بود و ما راه خود را خوب می دانستیم و به طرف شاهرود و بسطام حرکت کردیم. آسمان به قدری پرستاره و روشن بود که وقتی به آن نگاه می کردی بی اختیار می پرسیدی آیا ممکن است چنین آسمانی این همه آدم های بداخلاق و دنیاپرست زیر چادر خود داشته باشد؟ این هم پرسشی است!

بعد از سحر بود و شفق زده بود که به نزدیک های شهر تاریخی شاهرود، 180 کیلومتری شمال شرقی سمنان، رسیدیم؛ شهری که دیرینگی (قدمت) آن به هزار سال پیش از میلاد مسیح برمی گردد. هنگامی که نشانی دفتر ایرنا در شاهرود را پیدا کردیم، آفتاب تازه درآمده بود و نورش روی بام خانه ها و خیابان های وسیع شهر، باغ ها، درخت های کهنسال، عمارت های کهنه و نو آن می پاشید و منظری خوشایند و با نشاط می ساخت. پیش خودم فکر کردم شاهرود بد جایی نیست آدم مدتی بماند. مدت زمانی که در شاهرود بودیم، همه اش نعمتِ شادکامی بود. آیا این نعمت برای سراسر زندگیِ یک انسان ِقانع کافی نیست؟

*مجموعه ی تاریخی بسطام

ظهر شده بود وقتی که در مهمانسرای ایرنا در شاهرود از خواب بیدار شدیم. ظهر روز پنجشنبه دوازدهم شهریور 94 هوا خنک بود امّا در آسمان ابری دیده نمی شد. ما چندان بی قرار آشنایی و زیارت بایزید بودیم که به محض آن که از خواب بیدار شدیم و صبحانه و ناهار را با هم خوردیم! به سوی بسطام در 6 کیلومتری شمال شاهرود راه افتادیم. دیدن بسطام و زیارت بایزید گویی نوری در درونمان روشن کرد. برای من که آدم نادانی هستم و می خواهم چیزی یاد بگیرم رجوع به عارفانی چون بایزید و ابوالحسن خرقانی هم فرصت است هم غنیمت.

مجموعه تاریخی بسطام دربرگیرنده ی چندین اثر تاریخی مانند زیارتگاه امام زاده محمّد، آرامگاه و مسجد بایزید، موزه ی او، برج کاشانه، ایوان غربی و شرقی، مسجد جامع، مدرسه علمیه، منار آجری و نیایشگاه است. ناحیه بسطام زمستانی سرد و تابستانی خنک و معتدل دارد.

با دخترم، مدتی در کنار قبر بایزید، خاموش نشستیم و این خاموشیِ همراه با تفکر برای هر دو تای ما خوشحال کننده بود و تصمیم نداشتیم برخیزیم. دلمان می خواست حاصل تفکّر و تأمل و سکوتمان، معرفت و دانایی باشد چون از دوره تحصیلات ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه و دکتری چیزی دستگیرم نشده بود. یقین داشتم می توان از بایزید چیزی فهمید و او قادر است چیزهایی را که می خواهیم به ما یاد بدهد. آدم همیشه زیر نظر استادانی چون بایزید زودتر و بهتر، مطلب یاد می گیرد؛ بایزیدی که گفته اند «در حالت بی خبری کفر می گفت و چون به خود می آمد خود دستور می داد حدش بزنند!».

اگر عارفی چون بایزید نباشد که ما را راهنمایی کند و عشق و معرفت بیاموزد ما همه ی وقت خود را در دنبال کردن کور راه هایی که به جایی نمی رسد هدر خواهیم داد. در روح ناآرام ما همیشه نبرد و کشمکش جدی میان نیروهای خیر و شر و احساس های خوب و بد وجود دارد که ما را بی قرار به سوی هدفی ناشناخته می راند. بایزید روح و کلماتی گرم و هدایتگر دارد. زندگی و کلمات او چون مرهم، روح زخمی ما را آرام می کند. در او خاصیتی بوده و هست که انسان را مجذوب خود می سازد. بایزید گنجینه ی علم زندگی و اخروی است.

غیر از ما افراد دیگر نیز با چهره های جدّی، فکورانه و در سکوت کنار مزار بایزید نشسته بودند و به سنگ نبشته ی روی سینه او خیره شده بودند و در اندیشه ای ژرف فرو رفته بودند و ورد و ذکری می خواندند. منتظر ماندم، کنجکاوی ام برانگیخته شده بود که بدانم در فکر زایران بایزید چه می گذرد. یکی از آنها که جوان بود خیلی در فکر و ذکر فرورفته بود. نیروی تمرکز او مرا سخت متحیّر ساخت زیرا چنان در اندیشه ی خود مستغرق بود که آمدن و رفتن دیگر زایران را احساس نمی کرد. جوانِ جذابی بود. در او فروتنی و صمیمیّتی بود که انسان را می گیرد. خویشتن دار بود. برای کسی که این قدر جوان است داشتن نیروی خویشتن داری، عجیب می نمود. روی هم رفته شباهتی به جوان های امروزی نداشت. پس از مدتی طولانی در حالت تمرکز، به ناگاه سر بلند کرد، چشمانش برقی زد. چند لحظه با دیدگانی پراندیشه بر ما نگریست و سپس بلند شد و رفت.  

من و دخترم نیز با بایزید راز دل گفتیم و سپس برخاستیم و به زیارت محمد بن جعفر محمد صادق(ع) و بازدید موزه ی بایزید در 10 متری آرامگاهش رفتیم. امیدواریم آن ذات گرانمایه زحمت به یاد سپردن نام و درخواست ما را به خود داده باشد! سعادتی بود که لحظه هایی از عمرمان را با او همدل باشیم.

در موزه ی بایزید خیلی چیزها و عکس های قدیمی از جمله عکس او یا قاب نقاشی صورتش را بر دیوار موزه آویخته اند. عکسش رنگ پریده می نمود. این خود، چشمان سیاهش را در چشم خانه های ژرفش گیرنده تر می کرد. در چهره ی آرام و خوددار او بینش و بصیرتی بود. چهره ی آرام و چشمان سیاه عارف، نقاب هایی بودند که کسی نمی توانست پس ِآن را ببیند. عارفان، مسایل و قضایا را بیش از آن که به عقل و برهان بفهمند به احساس و عاطفه درک می کنند. جای تعجب نیست اگر ما نتوانیم افکار آنان را درک کنیم چون خودشان هم از فهم «خود» و «وجود» عاجز بوده اند. اگر برخی از عارفان در بیان اهداف و مقاصد خودشان رازپوشی کرده اند از آن روست که آن مقاصد در فکر خود آن ها هم مبهم بوده است.

من خودم عارفان را نمی شناسم و آن چه می گویم و می نویسم از روی حدس و گمان است. شاید آنان هم مانند ما از هویت، ماهیت، «وجود» و حقیقت بی خبر باشند. شاید چیزهایی که در تاملات و خلوت و تنهایی شان دیده اند یا در زندگی و در مواجهه با مردمان برایشان اتفاق افتاده است، آنان را چنان ناآرام کرده که توان از دستشان برده است. عارفان به دنبال «کمال مطلوب» بوده اند که در پرده ی ابهام پوشیده است. ممکن است همیشه چیزی آنان را ناراحت کرده و این چیز «روح خود آنان» بوده است. ممکن است از خودشان یا مردم ترس و هراسی داشته اند. عارفان شاید به صحتِ واقعیت یا رویایی که دیده اند، اطمینان نداشته اند.

*زندگی و مرگ مرد زرتشتی تبار

ابوالفضل محمد بن سهلگی بسطامی (477- 379 ه.ق) از مشایخ بزرگ تصوف و عرفان در نیمه ی دوم قرن پنجم هجری قمری است که «حال و مقال» و گفته ها و نوشته های بایزید و روایت های مربوط به او را در کتابی با عنوان «کتاب النور» به زبان عربی، گرداوری و تدوین کرده و «محمدرضا شفیعی کدکنی» نویسنده ی معاصر ایرانی آن را با عنوان «دفتر روشنایی» به فارسی برگردانده است.

در این کتاب آمده است که «به دلیل تقدم زمانی و هم به دلیل جسارت روحی و پیشاهنگ بودن در عرصه ی تجارب روحی و عرفانی، بایزید بسطامی در میان عارفان ایران و اسلام، جایگاهی دارد که بی گمان در طول قرون و اعصار، منحصر به فرد باقی مانده است. همه ی عارفان عصر او (4) امثال ذوالنون مصری، سهیل بن عبدالله تستری، یحیی بن معاذ رازی و احمد بن خضرویه بلخی به عظمت مقام بایزید اعتراف داشته اند. پس از مرگش نیز همه بزرگان، امثال جنید و شبلی تا ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابی الخیر تا محمد غزالی و عین القضات همدانی و عطار نیشابوری تا شمس تبریزی و جلال الدین مولوی و سعدی و حافظ شیرازی و سید حیدرآملی و ابن عربی همه و همه از شیفتگان او بوده اند (5).

بایزید متولد 161 و متوفای 261 ه.ق است. همین که مردی زرتشتی تبار در گوشه ی شهر کوچک بسطام در هزار و 200 سال پیش، در عرصه ی تجربه های الاهیاتی به سخنانی از جمله این سخن «سبحانی ما اعظم شأنی(6)» پرداخته و در طول 12 قرن مایه ی اعجاب و حیرت خیلی ها شده است و گروهی را به تکفیر و دشنام او واداشته، دلیل اهمیت این سخنان و دلیل برجستگی جایگاه بایزید در حوزه ی اندیشه های عرفانی است.

از دیگر سخنان عرفانی بایزید این است که گفت: اِنسلخت من نفسی کما ینسلخ الحیه من جلدها ثم نظرت الی نفسی فاذا انا هو. از خویشتن خویش بیرون آمدم آن گونه که مار از پوست، پس در خویشتن نظر کردم، خویشتن را او دیدم (7).

به تعبیر برخی صاحب نظران، قلمرو عرفان قلمرو «اثبات و نفی» نیست. این جا قلمرو «اقناع و رضایت» است و بس. یا شما با گزاره ای عرفانی اقناع و راضی شده اید یا نه. اگر اقناع شده اید «حقیقت» است و اگر اقناع نشده اید «افسانه» است. برخلاف قلمرو علم که گزاره های آن را می توان اثبات کرد گزاره های عرفانی قابل نفی و اثبات نیستند. تنها می توان در برابر آن ها اقناع شد یا نشد. «دانستن» در این جا معنایی جز «دانستن» در قلمرو علم دارد. اگر اقناع شدید دانسته اید و اگر اقناع نشدید ندانسته اید (8).

نوشته اند که بایزید دو برادر و دو خواهر داشته و در کنار مریدانی که از مشاهیر ارباب سلوک داشته است از میان توده ی مردم عادی و عامی نیز ارادتمندانی داشته است. یکی از مریدان مرفه بایزید شخصی بوده است به نام «ابراهیم معاذان» که در گذران (تمشیت) زندگی مادی او نقش برجسته ای داشته است. به گونه ای که بایزید در وصف او گفته است: خدای تعالی را خلیلی است نام او ابراهیم و مرا نیز خلیلی است نامش ابراهیم(9). 

بایزید چند سفر به کعبه داشته است و در مورد شاگردی امام صادق (ع) و نیز زن داشتن یا نداشتن او، اختلاف نظر هست. در اواخر کتاب النور، اشاره ای به همسر بایزید دیده می شود به این معنا که مولف از «حافظ ابونعیم اصفهانی» سخنانی نقل می کند که راویِ آن ها همسر بایزید است به نام «حره دهستانی». این زن از خاندان بزرگ دهستان بوده و فرزندانی داشته است که نسل آنها از طریق ازدواج با خاندان ابوالحسن خرقانی تا قرن هشتم ادامه می یابد. هم چنین در کتاب النور آمده است که متحجران و قشرگرایان، بایزید را به دلیل سخنان عارفانه اش، هفت بار از بسطام تبعید کردند (10).

در خصوص شیوه ی مرگ بایزید، گفته شده که «عبدالله پونابادی» یکی از شاگردان بایزید به دیدارش به بسطام آمده بود و چون می خواست به روستای خویش بازگردد از او اجازه ی خروج خواست. بایزید به او گفت: مرو تا نماز جنازه را بگزاری». آن مرد نمی دانست که بایزید کدام جنازه را در نظر دارد اما همین قدر می دانست که او راست می گوید و از سر ِحرمت، خواستار دانستن آن راز نشد. چون بامداد برآمد آن جنازه جنازه ی بایزید بود(11)

* شکار عنقا

پایین تر به برخی نکات و عبارت های مهم و عارفانه ی بایزید اشاره می شود که در کتاب النور آمده است:

*از بایزید شنیدم که می گفت: رب العزه را در خواب دیدم و گفتم راه به تو چگونه است؟ گفت: اترک نفسک و تعال. خویش را بهل و بیا (بند 67)

*مردی در ِسرای بایزید را کوفت. پرسید «که را می جویی؟» گفت: بایزید را می جویم. گفت: «برو وای بر تو! جز خدای در این خانه کسی نیست» (بند 70)

*از یکی از مشایخ شنیدم که از بایزید حکایت می کرد که گفت: در دریاهای معرفت غوطه زدم تا رسیدم به دریای محمد (ص) آنگاه میان خویشتن و او هزار مقام دیدم». (بند 75)

*چون درباره ی کار و شغل بایزید ازو پرسیدند، گفت: «ایزد تعالی مرا به زراعت کردن هدایت فرمود». (بند 77)

*بایزید گفت: دنیا را سه طلاقه کردم؛ طلاقی که در آن رجوعی نیست، سپس آن را ترک گفتم و تنها شدم با پروردگار خویش. پس به استغاثه او را ندا کردم: الاهی تو را به دعای کسی می خوانم که از برای او هیچ کس باقی نمانده است جز تو. چون خدای صدق دعای مرا از دلم دانست و حالت درماندگی مرا دید، نخستین چیزی که بر من وارد کرد، از اجابت این دعا، این بود که نفس مرا یکباره به فراموشی داد و مردمان را در برابر من ایستانید با همه اِعراض من ازیشان. (بند 81)

* بایزید گفت که حق تعالی مرا هفت کرامت ارزانی کرد:

1.نفس خویشتن را واپس مانده دیدم و خلق را پیشی گرفته از من.

2. راضی شدم که به جای همه ی خلق به دوزخ درآیم، از فرط شفقتی که نسبت به ایشان داشتم.

3. قصد من اِدخال سرور در قلب مومن و بیرون راندن غم از دل او بود.

4. چیزی از برای فردا ذخیره ننهادم.

5. رحمت خدای را برای خلق بیشتر خواستم تا از برای خویش.

6.از فرط شفقت برمومنان، هر که را دیدم نخست بر او سلام گفتم.

7.اگر خدای تعالی به روز رستاخیز بر من ببخشاید و اذن شفاعتم دهد نخست آنان را شفاعت کنم که مرا آزرده اند سپس آنان که در حق من نیکی و اکرام کرده اند. (بند 89)

* بایزید می گفت: هیچ بنده ای نیست که ایزد تعالی او را برگزیند و به یاد خویش مشغول کند و از مخالفت خویش بازش دارد و محادثه ای در دل او انگیزد، مگر آن که در هر دم، فرعونی را بر او مسلط کند که در اِنکار او کوشد و به آزار او. (بند 92)

* بایزید را گفتند به چه وسیله ای رسیدی بدانچه رسیدی؟ او گفت: شما می گویید آنچه می گویید ولی من آن همه از رضای خاطر مادر می بینم. (بند 105)

* بایزید را خادمه ای بود که پیوسته در دعا و زاری بود و شب ها بیدار. یک شب آن زن به خواب رفت و رب العزه را در خواب دید، آن چنان که گویی می گفت: مردمان، همگان، جز مرا می طلبند مگر بایزید که او مرا طلبید. (بند 113)

* جنید گفت که از ابوحامد یعنی احمد بن خضرویه بلخی شنیدم که او گفت: با هیچ کس از مردم سخن نگفتم جز این که او را به خدای فراخواندم و سپس با او سخن گفتم مگر بایزید که چون خواستم با او سخن بگویم او را از خدای فراخواندم و سپس با او سخن گفتم. (بند 115)

* از بایزید شنیدم که می گفت: چهل سال از آن چه آدمیان می خورند نخوردم. (بند 131)

* و هم از او شنیدم که می گفت: چشمان خلق مرا چنان می نگرند که همانند ایشانم. اگر مرا بدان صفت که در غیبم، ببینند از دهشت بمیرند. (بند 136)

* از او شنیدم که می گفت: خوش می داشتم اگر خدای تعالی همه ی دنیا را لقمه ای کند و به من دهد تا آن را در دهان سگی نهم تا خلق به دنیا فریفته نشوند. (بند 146)

*از بایزید شنیدم که می گفت: مردم همه به او می گویند و من از او. (بند 157)

*از او آمده است که گفت: هر که در مردمان به علم بنگرد دشمن ایشان شود و هر که دریشان به حقیقت نگرد بریشان بخشایش آرد. (بند 176)

*بایزید گفت: همانا که مومن نفس ندارد زیرا خدای از مومنان نفس های ایشان را خرید (قرآن 9/111) هر که نفس خویش را فروخته باشد چگونه دارای نفس است؟ (بند 181)

* بایزید گفت: بهشت (جنت) بر دو گونه است: جنت نعیم و جنت معرفت. جنت معرفت جاودانه است و جنت نعیم موقت است. (بند 195)

* به روزگار بایزید مردی مجوسی را گفتند مسلمان شو! گفت: اگر مسلمانی آن است که بایزید دارد مرا تاب آن نیست و اگر آن است که دیگران دارند خواهان آن نیستم. (بند 235)

* از بایزید در باره ی سنت و فریضه پرسیدند. گفت: سنت، ترک دنیاست و فریضه، صحبتِ (هم نشینی با) مولا. هر که به سنت و فریضه عمل کند معرفتش کمال یابد. (بند 240)

* شنیدم که او می گفت: سواره ی دل باش و پیاده ی نفس. (بند 274)

* بایزید گفت: حق تعالی بر همه دل های جهان (= اسرار العالم) اِشراف کرد همه را از او تهی دید مگر دل مرا که آن را از خویشتن پُر دید. پس با تعظیم مرا مخاطب قرار داد و گفت همه ی عالم بندگان من اند جز تو». می خواهد بگوید. همه بنده ی من شدند جز تو زیرا که تو منی. (بند 282)

* بایزید گفت: مرا به عرض عطاها آزمودند؛ عطاهای این جهانی. از همه روی برتافتم آن گاه عطاهای آن جهانی بر من عرضه داشتند، دلم بدان ها میل کرد، پس مرا آگاهانید که اینها فریب است، از آن ها روی برتافتم. چون دید مرا که فریب آن ها را نمی خورم، عطاهای الاهی را بر من ارزانی داشت». (بند 382)

* بایزید در مناجات خویش گفته است: مرا آن تهیدستی تسلیم تو کرد که با آن جز تو کسی برایم باقی نماند. (بند 397)

* از بایزید شنیدم که می گفت: سه گروه اند که به سه چیز از حق در سخت ترین حجاب هایند: به زهد و عبادت و علم ... (بند 420)

* بایزید گفت: هر که دنیا را بر آخرت اختیار کند جهل او بر علم او غالب گردد و پرده ی معاصی او روی طاعت ها را بپوشد و هر که آخرت را اختیار کند خاموشی او بر گفت غالب شود. (بند 56 ضمیمه)

* گفت: دنیا آیینه آخرت است هر که در او نگریست و آخرت دید نجات یافت و هر که بدو مشغول گشت هلاک شد و آینه ی او زنگ گرفت. (بند 71 ضمیمه)  

ادامه دارد

* منابع:

1.عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ج 1، ص 135

2.محمد کریم خرمایی، راهنمای گردشگری ایران، ج 1 ، ص 117

3.پیشین، ص 118

4.عارفان قبل از بایزید عبارتند از: ابراهیم ادهم (متوفای 162)، فضیل عیاض (متوفای 184) و شفیق بلخی (متوفای 194).

5. محمد رضا شفیعی کدکنی، دفتر روشنایی، تهران ، نشر سخن، 1384، ص 36

6.منزه است من و چقدر شأن و جایگاهم بالا است. به جز بایزید، چنین سخنانی از زبان سه عارف برجسته ی دیگر ایران نیز برجوشیده است: الف- انا الحق (حلاج مقتول در 309 ه.ق). ب- العارف یا الصّوفی غیرالمخلوق (ابوالحسن خرقانی متوفای 425 ه.ق) و ج- لیس فی جبتی سوی الله (ابوسعید ابی الخیر متوفای 440).

مهم ترین اتفاق فرهنگی در سراسر دوره ی اسلامی ایران، ظهور پدیده ای است به نام عرفان و در سراسر تاریخ عرفانی ایرانی چهار چهره ی بالا نادر و استثنایی هستند.

7.دفتر روشنایی، ص 49

8.همان، ص 35

9.همان، ص 136

10.ابوالفضل محمد بن علی سهلگی، کتاب النور، بندهای 14 و 15

11.پیشین، بند 19

سی ام بهمن ماه 94


جمعه سیم 11 1394 12:43
(0) نظر
برچسب ها :
صفحه نخست پست الکترونیک وبلاگ تبیان
نوشته های پیشین
هفته اول آبان 1395 هفته چهارم مهر 1395 هفته سوم مهر 1395 هفته دوم مهر 1395 هفته اول مهر 1395 هفته چهارم شهریور 1395 هفته سوم شهریور 1395 هفته دوم شهریور 1395 هفته اول شهریور 1395 هفته چهارم مرداد 1395 هفته سوم مرداد 1395 هفته دوم مرداد 1395 هفته اول مرداد 1395 هفته چهارم تیر 1395 هفته سوم تیر 1395 هفته دوم تیر 1395 هفته اول تیر 1395 هفته چهارم خرداد 1395 هفته سوم خرداد 1395 هفته دوم خرداد 1395 هفته اول خرداد 1395 هفته چهارم اردیبهشت 1395 هفته سوم اردیبهشت 1395 هفته دوم اردیبهشت 1395 هفته اول اردیبهشت 1395 هفته چهارم فروردین 1395 هفته سوم فروردین 1395 هفته دوم فروردین 1395 هفته اول فروردین 1395 هفته سوم اسفند 1394 هفته دوم اسفند 1394 هفته اول اسفند 1394 هفته چهارم بهمن 1394 هفته سوم بهمن 1394 هفته دوم بهمن 1394 هفته اول بهمن 1394 هفته چهارم دی 1394 هفته سوم دی 1394 هفته دوم دی 1394 هفته اول دی 1394 هفته چهارم آذر 1394 هفته دوم آذر 1394 هفته اول آذر 1394 هفته سوم آبان 1394 هفته دوم آبان 1394 هفته اول آبان 1394 هفته چهارم مهر 1394 هفته سوم مهر 1394 هفته دوم مهر 1394 هفته اول مهر 1394 هفته چهارم شهریور 1394 هفته دوم شهریور 1394 هفته اول شهریور 1394 هفته چهارم مرداد 1394 هفته سوم مرداد 1394 هفته دوم مرداد 1394 هفته اول مرداد 1394 هفته چهارم تیر 1394 هفته سوم تیر 1394 هفته دوم تیر 1394 هفته اول تیر 1394 هفته چهارم خرداد 1394 هفته سوم خرداد 1394 هفته دوم خرداد 1394 هفته اول خرداد 1394 هفته چهارم اردیبهشت 1394 هفته سوم اردیبهشت 1394 هفته دوم اردیبهشت 1394 هفته اول اردیبهشت 1394 هفته چهارم فروردین 1394 هفته سوم فروردین 1394 هفته دوم فروردین 1394 هفته اول فروردین 1394 هفته چهارم اسفند 1393 هفته سوم اسفند 1393 هفته دوم اسفند 1393 هفته سوم بهمن 1393 هفته اول بهمن 1393 هفته چهارم دی 1393 هفته سوم دی 1393 هفته دوم دی 1393 هفته چهارم آذر 1393 هفته سوم آذر 1393 هفته دوم آذر 1393 هفته اول آذر 1393 هفته چهارم آبان 1393 هفته دوم آبان 1393 هفته اول آبان 1393 هفته سوم مهر 1393 هفته اول مهر 1393 هفته چهارم شهریور 1393 هفته سوم شهریور 1393 هفته دوم شهریور 1393 هفته اول شهریور 1393 هفته اول مرداد 1393 هفته چهارم خرداد 1393 هفته دوم اردیبهشت 1393 هفته اول اردیبهشت 1393 هفته چهارم فروردین 1393 هفته سوم فروردین 1393 هفته دوم فروردین 1393 هفته اول فروردین 1393 هفته سوم اسفند 1392 هفته دوم اسفند 1392 هفته اول اسفند 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 هفته اول دی 1392 هفته سوم آذر 1392 هفته اول آذر 1392 هفته سوم آبان 1392 هفته دوم آبان 1392 هفته اول مهر 1392 هفته دوم شهریور 1392 هفته اول شهریور 1392 هفته دوم مرداد 1392 هفته اول مرداد 1392 هفته چهارم تیر 1392 هفته سوم خرداد 1392 هفته دوم خرداد 1392 هفته اول خرداد 1392 هفته سوم اردیبهشت 1392 هفته دوم اردیبهشت 1392 هفته دوم فروردین 1392 هفته اول فروردین 1392 هفته دوم اسفند 1391 هفته اول اسفند 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته اول مهر 1391 هفته اول شهریور 1391 هفته دوم خرداد 1391 هفته اول اردیبهشت 1391 هفته سوم فروردین 1391 هفته دوم اسفند 1390 هفته اول اسفند 1390 هفته چهارم بهمن 1390 هفته اول بهمن 1390 هفته سوم دی 1390 هفته سوم آبان 1390 هفته اول مرداد 1388 هفته اول شهریور 1383
موضوعات
بدون موضوع (878)
صفحه ها
فیدها
لیست تبلیغات اینترنتی لیست کلمات کلیدی تبلیغات اینترنتی تازه ترین نیازمندیهای روز ایران
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 412152
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 0
X