جدال کهنه و نو
در خواب وقتی که مانند بیداری بر اندیشه ها و افکار خود تسلط داشتم این رویا را دیدم. دیدم جمعی انبوه که بیشترشان زن و دختر بودند جلو سالنی در یک شهرخراسان که به مناسبت برنامه موسیقی و آواز سنتی ایران، تزیین و آماده شده بود، اجتماع کرده بودند. عده ی زیادی هم به درون سالن رفته بودند. ماموران نیروی انتظامی در اطراف و روبروی سالن موسیقی، ردیف شده بودند. نیروها در لباس نظامی خود، پُر زرق و برق می نمودند.
پیرمرد محترم باسابقه ای که محاسن سفید انبوه و پیکر چاقی داشت و عصایی در دست و عینکی روبروی چشمان تنگ و تورفته اش گذاشته بود با قدرت و اراده ی برتر، جلو آمد و دستور داد: تا زمانی که من زنده ام کسی حق ندارد در خراسان، آیین موسیقی و آواز حتی از نوع سنتی اش در حضور زنان و دختران برگزار کند.
او بیش از پیش و بیشتر از همیشه، مغرور و از خود مطمئن بود و به مردم و موسیقیدانان و زنان چنان می نگریست که گویی اشیاء اند. مردم به ویژه هنرمندان به علت همین حالتش و دستوراتش از او در غیظ و عصبانی بودند. با این همه، کسی به او چیزی نگفت. هیچ کس رویارویش نایستاد. همه ، از دولتی و حکومتی، فرمانش را اطاعت کردند و امیدها و برنامه های هنری شان برآورده نشد.
از این قضیه ناراحت شدم . با خودم گفتم: باید در این مورد با او جدال و گفت وگو کنم. باید از چه چیزی بترسم؟ من که جز نقد و انتقاد خطایی نکرده ام. راستش را می گویم. من با او که زمانی معاون آموزشی دانشگاه محل تحصیلم در تهران بوده احساس راحتی می کنم.
مستقیم به چهره اش نگریستم، سپس به حرف آمدم و ابتدا در قالب شوخی و مزاح به او گفتم: می دانید که تمام مردم ایران به 2 طبقه تقسیم شده اند? همه ی ما و دیگران یک طبقه و شما به تنهایی یک طبقه !
نمی دانست به آن چه گفتم چه جوابی بدهد. ایستاده ، چشمان تنگ خود را از پشت عینک به من دوخت. تمام قدرت ذهنی و مغزی اش به کار بست تا چیزی بگوید. تنها چیزی که ابتدا توانست بگوید این بود که پرسید: تو روشنفکر و روزنامه نگاری؟
گفتم: بله. آیا حاضرید در مورد دستوری که دادید با من بحث وگفت وگو کنید؟ پاسخش مثبت بود.
پرسیدم: اگر مردم از جمله زنان و دختران را از کنسرت موسیقی سنتی در مرکز خراسان ممنوع کنید آیا آنان از ماهواره و کنسرت های غربی استفاده نمی کنند؟
قاطع و کوتاه گفت: حق ندارند. دولت باید جلو آنان را بگیرد، نیروی انتظامی باید دیش ها را جمع کند، روحانیت باید نهی از منکر کند، بسیج باید امر به معروف کند ...
نطق عالمانه اش را قطع کردم و پرسیدم: آیا با زور و عتاب و خطاب، دردی دوا می شود؟
از قله ی غرورش به من نگاه عاقل اندر سفیه کرد و گفت: بله ، می شود. به من گوش بده. تو و همفکرانت باید وضع و عقیده ی نادرست خود را تغییر دهید و قضایا را آن طور ببینید که من می بینم.
گفتم: بگذار من پرسش و عقیده ی خودم را صاف و ساده مطرح کنم. آیا کشور قانون ندارد؟ آیا طبق قانون، دولت برای زن ها مدرسه، دانشگاه، کلاس آموزش موسیقی و سالن اجرای کنسرت بازنکرده تا آزادانه آموزش ببینند؟
جواب داد: آموزش زنان با آزادی زنان اشتباه می شود و از این رو می تواند بسیار خطرناک باشد.
گفتم: اما این 2 مساله ی مهم (آموزش و آزادی) بستگی ِ متقابل دارند. زن ها و هنرمندان به علت نبود آزادی در گذشته از آموزش و از حقوق خود محروم بودند و نبود آموزش و نداشتن آگاهی و آشنایی با حقوق شهروندی، نتیجه ی محرومیت از آزادی بود و اکنون وضع تغییر کرده است.
با قاطعیت پرسید: شما روشنفکران و روزنامه نگاران از حقوق زنان و حقوق شهروندی صحبت می کنید. منظورتان از حقوق چیست؟
گفتم: منظور حق شرکت در انتخابات (حق رای و حق نامزدی)، حق شرکت در شوراهای محلی، شهری، ریاست بر شوراها و شهرداری ها، فرمانداری ها، استانداری ها، خدمت در ادارات و وزارت خانه های دولتی، نمایندگی مجلس، رییس جمهوری و وزیر شدن، استادی دانشگاه، نوازندگی و شرکت در کنسرت های موسیقی است. حتی به عنوان قاضی و شاهد مستقل در دانشگاه و در یک کلام خدمت به جامعه و مردم.
با حالت تمسخر گفت: آیا زن ها صلاحیت و لیاقت چنین حقوقی به ویژه در عرصه ی موسیقی و هنر را دارند؟
پاسخ دادم: بله، نه تنها این هایی که برشمردم جزو «حقوق» زنان است که اکنون جزو «وظایف» آنان شده است. یعنی زنان با این کارها، وظیفه ی خود را انجام می دهند و قانونی و مشروع هم هست و ما مردها چاره ای نداریم جز این که در خصوص این تمایل زن ها برای کمک به مردها در خدمت به جامعه، همدلی داشته باشیم. اما بدبختانه برخی مردها مانند شما سعی دارند از آن شانه خالی کنند.
چشمانش از خشم و انزجار، برقی زد و گفت: دخترها و زن ها ناراحت نمی شوند اگر به آن ها بگویم مو درازهای عقل کوتاه!
با حفظ خونسردی به او پاسخ دادم: پیش از آزادی سیاه پوستان، برخی مردم در باره ی آن ها همینطور فکر می کردند.
دنباله ی فکر و گفتارش را گرفت و گفت: وظایف یا حقوقی که تو به آن اشاره و بر آن تاکید کردی با قدرت و پول و شهرت آمیخته است و زن ها دنبال چنین چیزهایی هستند.
گفتم: نه، این طور نیست. من روی اصول، وظایف و آرمان های مشترک صحبت می کنم. زنان هم حق مستقل بودن می خواهند؛ حق آموزش به ویژه آموزش موسیفی و فعالیت در عرصه ی هنر. زن ها به علت آگاهی از استعداد خدادادی و توانایی های خودشان در امور مختلف از جمله حوزه ی موسیقی و هدر رفتن این استعداد، معلول و مظلوم اند.
از کوره به در رفت و با کنایه و ریشخند زنان، جواب داد: من هم معلول و مظلومم چون در زایشگاه به من شغل مامایی یا دایگی یا شیردادن بچه نمی دهند!
بحث را عوض کردم و پرسیدم: از نتایج تازه ترین نظرسنجی که «صدا و سیمای ملی» در مورد اجرای موسیقی در مرکز خراسان انجام داده خبر دارید؟ گفت : نه، گفتم: 99 درصد مردم موافق برگزاری موسیقی در آن جا و مخالف رای و دستور شما هستند. گفت: باشند اما من نظرسنجی را قبول ندارم.
سوال کردم: شنیده اید که می گویند افکار شما مال عهد قدیم و عتیق و پیش از توفان نوح است؟
پاسخ داد: مایه ی افتخار است، هر چیزی ، عتیقه اش و قدیمی ترش بهتر است!
به او گفتم: من می توانم پیاده با شما دور دنیا را بگردم و خسته نشوم زیرا از آن روحانیان شیرین زبان هستید که جدل کردن و سخن گفتن با آن ها، شیرین است!
به زور لبخندی زد و رفت و گفت وگوی پیر و جوان و جدال کهنه و نو پایان یافت.
30 شهریور 95